از آنجا که هدف و رسالت دانشنامه توصیف و تشریح وضعیت گذشته و موجود در یک قلمروی موضوعی خاص است بنابراین تبیین، علت یابی و فرضیه آزمایی از روابط میان پدیده ها مد نظر نمی باشد. به این دلیل مقالات دانشنامه ها فاقد بهره گیری از یک چارچوب نظری متعین و مدون می باشند.
اما برای آن که همه مقالات در حدی که مقدور است دارای یک نوع جهت یابی مشابه باشند در این مرحله تلاش شده تا یک چارچوب تحلیلی به اشتراک گذاشته شود تا در درجۀ اول بخاطر کلیت اش قادر باشد مطالب متعدد و متنوع را پوشش دهد و در درجۀ دوم قادر باشد همچون یک دستگاه فکری به همه مطالب صبغه ای مشترک ببخشد.
شاید با اندکی تسامح بتوان دانشنامه نویسی را یک نوع مطالعه موردی [1] دانست. زیرا این اقدام، کنکاشی چند جانبه دربارۀ زوایای مختلف یک موضوع ویژه (دانش جامعه شناسی ایران) است و مبتنی بر یک نوع خود مطالعه گری، خود مستندسازی و خود ارزیابی می باشد. به عبارت دیگر در پرتو شناختی که به این ترتیب بدست می آید آنچه تاکنون ضمنی یا پراکنده بوده رؤیت پذیر می شود و وضوح پیدا می کند.
روش مطالعه موردی اول بار در ابتدای قرن بیستم توسط اعضاء مکتب شیکاگو برای مطالعه مسائل اجتماعی شایع در آن زمان مانند تبعیض قومی و نژادی، خشونت، فقر و بی خانمانی به کار گرفته شد. اما امروز مطالعه موردی فقط برای تحقیق در مورد موضوعات مرتبط با زندگی روزمره به کار نمی رود بلکه به مدد آن می توان به تتبع دربارۀ یک دانش خاص همت گمارد [2].
این نقطه عزیمت یعنی کندوکاو در قلمرو یک دانش خاص با رویکرد تأملی یابا تفکر باز اندیشانه [3] قرابت قابل ملاحظه ای دارد. مطابق این رویکرد، همۀ دانشها و رویکردهای علمی نیازمند آن هستند که در مبادی و کارکردهای خود به بازاندیشی بپردازند و با روشن کردن مبانی و مفروضات و نقطه عزیمتهایشان در خویش [4] تأمل کنند.
به این ترتیب دانشنامه نویسی را می توان یک نوع نگاه به پشتِ سر و تلاش برای خودشناسی و خودیابی قلمداد کرد. در این چارچوب، دستاوردها، ظرفیت ها و قابلیت ها و آثار مختلف جامعه شناسی ایران مجال ِمطرح شدن پیدا می کند و از دو منظر درونی (درنسبت با سازمان و مناسبات درون نظام دانش) و منظر بیرونی (در نسبت با جامعه ایران و تحولات آن) تشریح، تحلیل و نقد می شود.
اگر چنین مطالعۀ نقادانه ای در همۀ حوزه های دانش ضروری باشد در مورد دانش جامعه شناسی بمراتب شایسته تر و بایسته تر است. زیرا جامعه شناسان که همواره داعیۀ نقد دیگران را دارند این بار باید به بازاندیشی در کرده های خویش بپردازند.
تفکر بازاندیشانه به شیوه های متفاوت با دغدغه های گسترده جامعه شناختی مرتبط می باشد. دغدغه اول متوجه نگرش های روشنفکرانه است که جامعه شناسان با آن به مطالعه جامعه مبادرت می ورزند. در اینجا بازاندیشی در مقام قسمی روششناسی است. برای نظریه پردازانی چون آلوین گلدنر (1970) و پیر بوردیو (1994) بازاندیشی به رویکردی ارجاع دارد که در آن محققان در پی تأمل کردن و روشن ساختن منظرگاه شخصی خویش در رابطه با سوژه و ابژهی تحقیقشان هستند. جامعه شناسی بازاندیشانه در پی تعمیق آگاهی جامعه شناس درباره کیستی و چیستی خود در زمان و مکان مشخص است و این که نقش اجتماعی او چگونه کردار شخصی و فعالیت او را در مقام جامعه شناس متأثر می سازد. چنین رویکردی جامعه شناسان را ترغیب می کند تا درباره تأثیر اتخاذ مواضع ارزشی خاص بر تولید دانش حساسیت پیدا کنند. جامعه شناسی بازاندیشانه در برابر این تکبر می ایستد که گویی جامعه شناسان برفراز جهانی ایستاده که در صدد تبیین آن است. به نظر می رسد توافقی کلی در مورد حدود بازاندیشی یا اینکه آیا می توانیم به اندازه کافی بازاندیشانه عمل کنیم یا نه وجود ندارد. اما می توان آن را قسمی فعالیت انتقادی در نظر گرفت که قادر است ارزش های بشری را پیشروی علوم اجتماعی بگذارد تا صورت های انسانی تری از جامعه را شکل دهد [5].
منوچهر آشتیانی جامعه شناسی تأملی [6] را یک نوع جامعه شناسیِ جامعه شناسی می داند. زیرا مطالعه ای جامعه شناسانه دربارۀ جامعه شناسی به منظور توسعه این دانش است و وظیفه آن فراتر رفتن ازجامعه شناسی فعلی و عمیق تر ساختن ادراک ما نسبت به آن است [7].
غیر از افراد یاد شده اندیشمندان متأخرتر نیز به کاربردِ روش شناسانه مفهوم بازاندیشی عنایت داشته اند. برای مثال، مایکل بوروی [8] در کنارالگوی علم اثباتی که معمولا بر مطالعات تجربی و پیمایشی استوار است، الگوی علم بازاندیشانه را مطرح کرده و کوشیده آن دو را درخدمت یکدیگر درآورد. این الگوی دانش برپایۀ روش موردیِ بسط یافته [9] استوار است. علم بازاندیشانه، با مفروض گرفتن نقش مشارکت ما در جهانی که آن را تجربه می کنیم؛ گفتگوهای چند جانبه میان مشاهده گران و مشارکت کنندگان را مبنای تبیین پدیده های تجربی می داند. این گفتگو در میانه گفتگوی فرایندهای محلی و نیروهای فرامحلی قرار دارد و از طریق یک عامل سوم یعنی گفتگوی نظریه با خودش می تواند بسط پیدا کند. روش مطالعه موردیِ بسط یافته به مدد دانش بازاندیشانه می کوشد تا ازیک پدیده منحصر بفرد [10] یک قاعده کلی استخراج کند، تا از سطح خرد به سطح کلان عبورکند و تا زمان حال را به گذشته متصل سازد در حالی که نگاهی هم به آینده دارد و البته همه این فعالیت ها بر اساس یک نظریه از قبل موجود صورت می گیرد. علم بازاندیشانه زمینه و موقعیت [11] را به عنوان نقطه عزیمت اش درنظر می گیرد [12].
از این رو، ما هنگام تدوین دانشنامه در گفتگو با گذشتگان خویش قرار می گیریم. دانش آموختگان جامعه شناسی این مرز و بوم که معمولا از دانشی که از رهگذر سال های متمادی تولید شده بهره برداری می کنند امروز نقش مشارکت کننده را به عهده می گیرند و به تدوین تاریخ و میراث نظام معرفتی که به آن تعلق دارند، می پردازند.
[1]-Case study
[2] - Jones Nikki (2008 ) “Case Method” Chapter in: International Encyclopedia of the Social Sciences, Editor in cheif: William A. & Darity Jr., USA:Macmillan Reference, Vol.1: 453. (p:453)
[3]-Reflexivity
[4]-Self-reflexivity
[5]-Zinn Jens (2007) “Reflexive Modernization” (P: 3837-3838) Chapter in: The Blackwell Encyclopedia of Sociology, Edited by: George Ritzer, USA: Blackwell Publishing. (P: 3837).
[6] - Reflexive Sociology
- [7] آشتیانی منوچهر (1388) علل عمومی بحران جامعه شناسی جهانی معاصر (ص:100-29)، در کتاب درآمدی بر علوم انسانی انتقادی،گردآورنده مسعود آریایی نیا، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری. (ص:76)
[8] -Michael Burawoy
[9] -Extended case method
[10] -Unique
[11]- Context and situation
[12]-Burawoy Micheal (1998) The Extended Case Method, Sociologcal Theory. Vol.16, No.1: 1-30.